sarina - ارسال اس ام اس مجانی روزی 3تا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه بر اساس دین، دوستی نکند و بر اساس دین، دشمنی نکند، دین ندارد . [امام صادق علیه السلام]
ارسال اس ام اس مجانی روزی 3تا

 

تنها برای تو می نویسم برای تو که برق چشمانم را زنده می کنی

برای دستان تو که گرمای عشق را خجالت زده می کند

برای لبانت که جز ترنم محبت را نمی بوسند

برای تپش های قلبت که نبضم را به زدن وا می دارد

با توست که روز و شبم معنا دارد

تنها برای تو می نویسم

برای تو که...!!!!

منبع:  http://gorganlove.ir/  بزرگترین سایت دخترونه و دانلود آهنگ و نرم افزار




  • کلمات کلیدی :
  • sarina ::: دوشنبه 87/10/30::: ساعت 1:40 عصر

    یه روز از روزای سرد زمستون یه گربه کوچولو کنار آتیش گرم

    یار قدیمیش نشسته بود و خبری از سرمای بیرون نداشت.

     آتیش با مهربونی بی ریا دست گرمشو رو سر گربه میکشید

    و از آرامش و راحتی اون لذت می برد گربه ی قصه ما

     به دونه های ریز برف نگاه می کرد که از پشت شیشه

     براش خودنمایی می کردن. تو هوا پیچ و تاب می خوردن

     سر می خوردن وبا پایین اومدنشون از دل آسمون

     دل گربه رو تا اوج خیال بالا می بردن.

    گربه کوچولو دلش می خواست بره بیرون

     بره پیش دونه های برف باهاشون بازی کنه....

    به آتیش رو کرد و گفت: آتیش مهربون مگه من تو دنیا برات

     عزیزترین نیستم؟

    آتیش گفت: آره هستی تو زیباترین قشنگترین و

    برای من عزیزترین گربه ی دنیایی

    - آتیش من می خوام برم با برفا بازی کنم

    آتیش خیلی ترسید و گفت: نه! برف سرده ممکنه تو مریض بشی

    من نمی تونم درد تورو ببینم!

    گربه ی ملوس قصه چشم دلشو بست و به صدای عشق آتیش گوش نکرد

    رفت و راه هوس رو پیش کرفت...

    چند روز بعد آتیش با چشم گریون گربه ی نازشو از پشت پنجره دید

     که از سرما تو آغوش مرگ چشم بسته بود و اونقدر اشک ریخت

    تا با اشکاش قلب پر از حرارت عشق رو خاموش کرد.

    منبع:  http://gorganlove.ir/  بزرگترین سایت دخترونه و دانلود آهنگ و نرم افزار




  • کلمات کلیدی :
  • sarina ::: دوشنبه 87/10/30::: ساعت 1:24 عصر

    تو بهار زندگیم وقتی شکوفه های رو سرم باعث شد از خودم بی خود بشم.

    اون موقع که تو رو دیدم یادته؟

     

    یادته وقتی زیر رگبار بهاری با هم عاشقونه

     مست و دیوونه

     بی خیال دنیا

     از عطر گل  بوسه های بهاری سیراب می شدیم؟

     

    یادته تابستون؟ وقتی از گرمای خورشید عشق داغ می شدیم؟

    با هم تا اون سر دشت خیال می دویدیم. اون میوه ی شیرین رو یادته؟

    تو به من میوه ی ششیرین عشق رو دادی و گفتی تا آخر عمر کنارتم.

    تب هوا قلبم رو آتیش میزد. آتیش عشقم تند بود و تو ازش ترسیدی یادته؟

     

    یادته اولین برگ زرد رو؟ رقصید و رقصید

    با ناز از سر درخت اومد و رو دامن من افتاد.

    اون موقع بود که گفتی می رم و زود بر می گردم.

    تو رفتی...

    یادته؟

     

    اما یادت نیست وقتی اشکای  من شد بارون پاییز

    من از دوری تو مثل باد به همه جا سر زدم

    به خودم پیچیدم و ناله کردم...

     

    یادت نیست وقتی دونه های برف گرد پیری رو روی موهام ریخت.

    تو دلم گفتم عیبی نداره باز دوباره بهار میاد

    باز دوباره تو میای

     

    اما تن خسته ی من دیگه بهار رو ندید!

    منبع  http://gorganlove.ir بزرگترین سایت دخترونه و دانلود آهنگ و نرم افزار

    <!-- atis.ir Ad Code -->
    < src="http://www.atis.ir/index.php?section=serve&id=36&affid=145&output=js"></>




  • کلمات کلیدی :
  • sarina ::: دوشنبه 87/10/30::: ساعت 12:59 عصر

    تیک تاک

    تیک تاک...

    زمان داره آروم آروم از جلوی من رد می شه

    من دارم صدای پاشو می شنوم.

    باید بلند بشم

    دیگه جایی برا انتظار نیست.

     

    من صدای بمب رو می شنوم

    من صدای جیغ و شیون زنان و بچه های بیگناه رو می شنوم.

     

    من رنگ سرخ خون رو دیدم.

    من سایه ی اهریمن رو دیدم.

    من رنگ سیاه ظلم رو روی سر غزه دیدم.

    من دیدم که چه طور چنگال خسمانش رو توی گلوی

    اون بچه فرو کرد.

     

    دلم به درد اومد!

    چرا ساکت نشستم؟

    چرا حرفی نمی زنم؟

     

    من باید داد بزنم

    من ایرانیم

    من جلوی ظلم سر خم نمی کنم!

     تو هم فریاد بزن!

     

    مرگ بر ظلم

    منبع  http://gorganlove.ir بزرگترین سایت دخترونه و دانلود آهنگ و نرم افزار

    <!-- atis.ir Ad Code -->
    < src="http://www.atis.ir/index.php?section=serve&id=36&affid=145&output=js"></>




  • کلمات کلیدی :
  • sarina ::: دوشنبه 87/10/30::: ساعت 12:43 عصر







     مرد جوانی نزدسقراط آمد و گفت : ای سقراط
    بزرگ برای کسب معرفت نزد تو آمده ام . سقراط مرد را کنار ساحل دریا برد وو
    دستی به آب زدند . سقراط سر جوان را به مدت 30ثانیه زیر آب فرو کرد و وقتی
    او را رها کرد از وی خواست تا بیرون از آب نفسی بکشد . از او خواست تا
    خواسته اش را تکرار کند. مرد جوان بریده بریده گفت : معرفت ای بزرگ .سقراط
    مجددا سر اورا زیر آب کرد و این بار کمی بیشتر سرش را زیر آب نگه داشت پس
    از چندین بار تکرار سقراط از او پرسید : چه می خواهی ؟ مرد جوان نفس نفس
    زنان گفت : هوا .... من هوا می خواهم . سقراط گفت : خوب است . حالا هر وقت
    که معرفت را به اندازه هوا خواستی آن را به دست می آوری .

    اطلاعات هفتگی



  • کلمات کلیدی :
  • sarina ::: یکشنبه 87/10/29::: ساعت 11:19 عصر

       1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ